در انتظار باران ( شعر )
از پشت ابرهای " تن لش " !
خود نمایی می کند ,
خورشید محتضر .....
××××
.....نوری از لای ضخامت ابری تیره
به سختی عبور می کند
دلتنگ و شکسته
دلزده وعبوس است .....
پشت غبار کهکشان
گم و گور می کند
خود را , خاموش !
××××
منتظرم !
کوهها سر به پایین
گاه گداری زیرچشمی می پایند
زمین و آسمان را .
شرمزده چشمشان را
به اسکلت دره می دوزند
در خوفی غمگین ......
××××
منتظرم !!
همراه کوههاو زمین سیمانی ,
به ابرها که شانه بالا می اندازند
و خورشید بی رسالت
نگاه می کنم عاجزانه .....
منتظر " بارانم " ..... !!!!
××××
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٦:٤۱ ق.ظ ; ۱۳٩٠/٥/۱٠